آقای سیاوش جرایدی لطفا از سرآغاز زندگی هنری خود بگویید؛ چگونه به عرصۀ هنر وارد شدید؟
من در ایران لیسانس معماری گرفتم، در سال 87 برای ادامه تحصیل، دانشگاهی در آلمان را انتخاب کردم و به تحصیل کارشناسی ارشد طراحی معماری پیشرفته پرداختم، که طی آن بیشتر با رویکردهای پارامتریک و دیگر رویکردهای نوین معماری جهان آشنا شدم (که البته در آن زمان خیلی جدید بود و هنوز هم نوین است) ، بعد از پایان تحصیلاتم و بعد از چهار سال به ایران بازگشتم. که دو سال از این مدت را مشغول تحصیل و دو سال دیگر هم سرگرم کار بودم که تصمیم به بازگشت گرفتم.
ده سال داشتم که مجسمهسازی را آغاز کردم، من در آن سن شانس این را داشتم که با کارگاه هنر با مدیریت آقای شهابی آشنا شوم. ایشان کارهای مرا دیدند و به والدینم پیشنهاد شرکت من در کلاس بزرگسالان را دادند؛ نهایتا به توصیۀ آقای شهابی، کلاسهای استادحمیدرضایی، (که البته رئیس انجمن هنرمندان مجسمهساز و از اساتید دانشگاه تهران بودند) را شروع کردم،کلاسهایی که هنوز هم مجسمههای آن زمان را در کارگاهم نگهداری میکنم. استاد رضایی خیلی جدی تمام تمرینهایی را با من کار می کردند که در کلاسهای دانشگاه هنر تدریس میشد و این در حالی بود که من سنی کمتر از نصف دیگر همکلاسی ها را داشتم و شاید هر استاد دیگری آموزش مجسمه سازی به کودکی ۱۰ ساله را جدی نمی گرفت. به همین دلیل شاگردی استاد رضایی را شانس بزرگی در جهت اهداف زندگیم میدانم.
بعد از بازگشت به ایران با شانس بزرگ دیگری روبرو شدم و آن آشنایی با استاد تناولی و شاگردی در کارگاه های ایشان بود و از آن بیشتر پیشنهاد استاد برای همکاری در کارگاه خودشان به عنوان دستیار و فراگرفتن تجربیات انسانی و هنری استاد بود. کار در کارگاه استاد تناولی و لمس آثار ایشان عمدتا برای هر هنرمندی خالی از اضطراب نیست. لمس آثار ماندگاری که به شما اعتماد به نفس انجام هر کار دیگری را می دهد. خلاصه تمام حرفها اینکه چیدمان زمانه هم چیدمان بدی نبود.
شما در آثار خود تصویری جدید از زیورآلات و مجسمههای پوشیدنی را برای مخاطبانتان رقم زدید، چه انگیزه و هدفی از ساخت المانهای معماری بهعنوان مجسمههای پوشیدنی داشتید؟
دو مساله درکارهای من بیشتر دیده میشود، یکی مسائل اجتماعی و اعتراضی است و دیگری تصحیح نگاه معمارانه. در توضیح دسته اول تصور من همیشه این است که هنرمندان به خاطر روحیاتی که دارند، آسیبپذیرتر از دیگران هستند و اتفاقاتی که روی میدهد بیشتر از بقیه آن ها را تحت تاثیر قرار میدهد، و از این رو در قیاس با سایر مردم معترضتر هستند. معترضانی که کمتر اعتراضشان به سر حد ابراز می رسد. این دیدگان قویتر و عکس العمل خفیفتر همیشه حمایتگر کمتر دیده شدنشان بوده است.
ازاینرو من فکر میکنم این دو وجه در کارهای من بیشتر از باقی مسائل دیده شود، اعتراض به نادیدهگرفته شدن خواسته های مردم به ویژه اقشار ضعیفتر مثل اقلیت ها و قوانینی که به هر نحو شهروندان را محدود میکند از مسایل من بوده، مورد دوم هم به خاطر تحصیلم در رشتۀ معماری و تدریسم در این حوزه است، همیشه به شاگردانم میگویم معماری صرفا تکرار فرم و قراردادن این فرمها در کنار یکدیگر نیست، معماری متشکل از عناصریست است که این عناصر مواد و مصالح مثل چیدمان سیمان کنار آجر نیست، بلکه عناصری چون نور، فضا و رنگ و همۀ المانهای اولیه و یا انتزاعی است که به عنوان یک کل به نام فضا، حسی را در انسان به وجود آورد که از دید من لزوما نیست.
به عنوان مثال در مجموعۀ خشت من، "خشت" اولین یونیت یا واحدی است که معماران ساختمانی، معماری را با آن به وجود می آورند، اما این تک واحدی که مانند یک تک سلولی تکثیر پذیر است میتواند نور و یا رنگ یا ... باشد و در واقع فرم یکی از ابزارهایی است که ما با آن کار میکنیم. به همین دلیل می گویم معماری را می توان پوشید و این جمله به معنی کوچک کردن یک بنای معماری نیست بلکه از ابتدا با مدیای مجسمه های پوشیدنی معماری را خلق کردن است.
یکی از مجسمههای پوشیدنی شما برای من تداعیکنندۀ سی و سه پل بود راجع به این الهامات و این نوع از آثار خود توضیح دهید؟
آن کار برگرفته از احساس من از بازارچه شاپور تهران است. سالها پیش بازارچه شاپور را به همراهی تیمی به طور کامل نقشهبرداری کردیم و من در این روند نقشهبرداری خیلی با فضای معماری بازارچه شاپور خو گرفتم، و این شد که در مجموعه و نمایشگاهی که با عنوان تهران دائر شد ، این سری از کارهای من به دوستداران تهران ارائه شد. رفتن من به سمت بازار شاپور کاملا حسی بود، رنگها و پازلهای گمشده تهران که ممکن است هرکسی به آن ها توجه نکند، و جزو مناطقی است که هر تهراننشینی ممکن است به آن توجه نکرده باشد. ما همه روزه برج میلاد و میدان آزادی را میبینیم اما بازار شاپور را نه... درواقع خیلی چیزها در تهران گم شده است. من هم سعی کردم با کشیدگیها و رنگها بازی کنم حداقل نام بازارچه را به روی تهرانی ها بیاورم.
اثر دیگری که در همان نمایشگاه بود و نمیدانم آن را دیدهاید یا نه، یک سری جعبه های جابجا شده است که بههمریختگی تهران را نشان میدهد، در واقع همین بهم ریختگی نهایتا تهران شده ، این رنگارنگی و عدم نظم و بیهویتیای که در تهران وجود دارد اما در نهایت اینهاست که همه باهم تهران را ساخته است.
پس شما با سه استاد کار کردهاید، کدام یک ازین اساتید بر روی شما بیشتر تاثیرات گذاشتهاند؟ و در نبود آنها به اینجا نمیرسیدید و یا نه هیچکدام از آنها تاثیری بر ایدههای تو نداشتند؟
نه درواقع من دو استاد اصلی داشتم یکی آقای رضایی و آقای تناولی، که هردوی آنها تاثیرات عمیقی بر روی ذهنیت من نه فقط برای مجسمهسازی که بر روی شیوۀ زندگی من گذاشتهاند، گرچه الان آقای رضایی در قید حیات نیستند، اما چیزی که من از این دو یاد گرفتهام، فقط مجسمهسازی نبوده است، سبک زندگی بوده است. اینکه چگونه باید زندگی کرد، چگونه باید ادامه داد و یا چگونه باید مسیر را مشخص کرد و هدف را دنبال کرد...
اما سومین چیزی که خیلی بر روی من تاثیر مثبت گذاشت، چه در مجسمهسازی، در شیوۀ نگاه کردن من به کارهایم، چه در مجسمهسازی و یا در جواهرسازی، ادامۀ تحصیلم در فرانکفورت بود، آنجا این را درک کردم هرکاری باید یک هدفی را بهدنبال داشته باشد. یک اثر هنری که زیبایی آن هم هدف ماست، باید کاری فرای زیبایی انجام دهد. درست مثل انسانها. انسان زیبایی که برای جامعه انسانی قدمی بر نمی دارد از دید من نا مطلوبست. زیبایی شاید لازم باشد آن هم نه همیشه اما کافی نیست.
آیا معماری شهر آلمان هم بر کارهای مجسمهسازی شما تاثیری داشت؟ به معماری آلمان توجه میکردید تا در کارهایتان از آن الهام بگیرید؟
اگر حقیقت را بخواهید شاید نه چندان محسوس، نه فضای شهری آلمان درکار هنرم تاثیرچندانی نداشت، در هنرم بیشتر نگاهم به هنر ایران و معماری ایران بوده است. در آلمان و یا سایر نقاط دنیا ممکن است چیزی دیده باشم و از آنها یاد گرفته باشم و یا اثری ناخودآگاه بر من گذاشته باشد، اما من بیشتر هنر ایران را تماشا میکردم.
فکر میکنید مسیر کنونی را ادامه میدهید؟ مثلا تناولی را اگرچه عمدتا با مجسمههای "هیچ" شناخته میشود، اما مدتی با دیوارها و یا قفلهایش شناخته میشد. در واقع الان نمیتوان گفت که یک المان مختص آقای تناولی است، اگرچه مجسمههای هیچ ایشان از بقیه مشهورتر است، اما نمیتوان آقای تناولی را با هیچ ایشان مقایسه کرد. ادامۀ مسیر برای شما چگونه خواهد بود؟ آیا فقط دنبال معماری خواهی بود و یا نه ممکن است مسیر خود را تغییر دهید؟
اینکه واقعا چه اتفاقی میافتد را نمیتوان واقعا پیشبینی کرد، چرا که ادامۀ مسیر یک سیر تکاملی است که هر انسانی در زندگی خود میبیند، هر اتفاقی میتواند انسان را از مسیر خود منحرف کند، درواقع هر اتفاقی ممکن است بیفتد و تغییری در مسیر من ایجاد شود و من این جریان را آنقدر آزاد میگذارم که هر ضربهای بتواند این مسیر را تغییر بدهد. اما معماری برای من یک احساس دینی آورده است به خاطر اینکه سالها در این زمینه کار کردهام، و دوست دارم کمک کنم به این دید که میشود به معماری نگاه دیگری هم داشت ، درواقع همیشه سعی میکنم حرفی در پس کارم دیده شود. هر حرفی می تواند باشد.
آیا آثار دیگر هنرمندان مجسمهساز هم نسلتان را میبینید؟ به آثار کدام یک از آنان توجه نشان میدهید و یا علاقمندید؟
تمام دوستانی که این روزها کار میکنند و در این رشته دغدغه ای دارند مورد علاقه منند ،ببینید اگر بخواهم اسم ببرم خب خیلی سخت میشود ، چرا که خیلی از آنها دوستان نزدیک من هستند و یا همکاران خیلی خوب من هستند و در کارِ همۀ آنها آثار ارزشمندی را میتوان دید. ضمن اینکه ممکن است در حال حاضر افرادی در ذهن من باشد که اسم ببرم و کسی را از قلم بیندازم.
این هنرمندان که در واقع نسل آیندۀ هنر ایران و ستونهای آیندۀ هنر ایران هستند، فکر میکنید چقدر در مجسمهسازی ایران تاثیری خواهند داشت؟ مجسمهسازهای امروز و نسل آینده هنری ایران که پا بر جای اساتید امروز میگذارند فکر میکنید چقدر در ایران و در سطح جهانی موثر خواهند بود؟
باید بگویم واقعا خیلی، هنرمندبودن در ایران کار دشواریست و اگر نیاز مالی و مادی داشته باشید ادامۀ این مسیر هنری برای شما بدون هیچ پشتوانهای بسیار کار دشواری خواهد بود، حتی اگر کاری هم از پیش نبرند بازهم قابل ستایش هستند، ولی من میبینم که هم نسلهایم چقدر قوی و چقدر غنی، بدون پشتوانه یا حامی و به تنهایی در پیشرفت هنر ایران تاثیر گذارهستند، و به شدت دید مردم را تغییر داده اند، فکر می کنم این افزایش گالری گردیهایی که اتفاق افتاده تغییر دید مردم را نشان میدهد از تاثیر آنان خبر میدهد.
پیش از این کمتر مردمی را میدیدم که به مجسمه ها و نقاشی های مفهومی توجه میکردند، اما الان زیاد به مجسمههایی که شاید حتی دکوراتیو نیستند خیره می شوند و لبخند میزنند . این موضوع ارزشمند و نشاندهندۀ تغییر دید سطح عمومی مردم است. این یعنی رشد نگاه به هنر مردم و هم نسلان من هم بسیار در این تغییر نقش دارند .
شما در طول تحصیلتان در آلمان نمایشگاههایی برگزار کردید، چه سالی این نمایشگاهها برگزار شد؟ تفاوتهای نمایشگاههایی که در آنجا داشتید با نمایشگاههای ایران در چیست؟نگاهشان نسبت به هنرمندان ایرانی و هنر ایرانی چگونه بوده است؟ استقبال از کارهای شما در کدام بیشتر بود؟
حدودا 7 سال پیش دو نمایشگاه برگزار کردیم؛ کارهایی که من در آلمان انجام دادم، کاملا کانسپچوال بود و دکوراتیو نبودند و آن زمان خیلی برای من جذاب بود که مخاطبین من کارهای مفهومی مرا میخریدند، چون این اتفاق در ایران خیلی سخت خواهد افتاد و هنرمند انتظاری ندارد که بتواند کارهای کانسپچوال خود را به فروش برساند، این اتفاق خیلی محدود خواهد افتاد.
من در نمایشگاه تهران تنها دو کار مفهومی داشتم و متاسفانه همان دو کار هم به فروش نرفت، البته برای من فروش خیلی مهم نبود، از جهت تفاوت مخاطب در ایران و آلمان این نکته را ذکر کردم.
در ایران کمتر انتظار میرود که مخاطب معمولی کار مفهومی بخرد، معمولا شرکت، مجموعهدار و یا موسسات خریداران این نوع آثار هستند؛ اما چیزی که در آلمان من را راضی میکرد این بود که دربین مخاطبین آثار هنری مفهومی از خریداران معمولی هم بودند، شاید در ایران هم خیلی از افراد به این کارها نگاه کردند و لبخند داشتند، اما خریداری نداشتند، اگرچه نمیتوان تاکید کرد که فروش اثر هنری نشانه موفقیت آن است و یا از آن مخاطب داشتن و نداشتنش را میتوان نتیجه گرفت؛ اما یکی از آیتمهای آن فروش هم هست، اگرچه این نکته را باید در نظر گرفت که اقتصاد در ایران طوری است که خرید اثر هنری جزو ضروریات زندگی افراد نیست و خیلی هم نمیتوان انتظاری داشت، چرا که نیازهای اولیهتری وجود دارد نسبت به خرید اثر هنری. البته جدیدا کمپینهای خوبی راه افتاده است، از جمله اینکه برای هنرمندان گل و شیرینی نخرید پولهایتان برای خرید یک اثر هنری از آنها کاراترند حتی به صورت گروهی.
ارتباط شما با مخاطبانتان چگونه است؟ نگاه مخاطب چقدر برای شما مهم است؟ آیا مسائل نهفته در آثارتان را برای بازدیدکنندگان آن توضیح میدهید و آنها را قانع میکنید؟
اگر بگویم مهم نیست چه تصوری راجع به کارهایم میکنند حقیقت را نگفتهام، دوست دارم مخاطبم راجع به کارهایم فکر کند و درگیر شود، منتها ترجیح میدهم مخاطبان خودشان با هم دیالوگ برقرار کنند، البته اگر اشتیاق را در مخاطب ببینم و یا وقتی از من بپرسند سعی میکنم توضیح دهم، اگرچه خودم خیلی تمایلی به توضیح دادن اثر ندارم، چرا که معتقدم اثر باید خودش به تنهایی بتواند حرف خود را بزند و یا مخاطب، خود باید بتواند حرف آن را بفهمد، اگر قرار بر این بود که هنرمند حرف اثر را برای مخاطب بازگو کند و یا اگر قرار بود حرف بزند که صحبتش را می کرد و دیگر نیازی به خلق اثر نداشت.
آیا نمایشگاهی در پیش خواهید داشت؟
نمایشگاهی در ذهنم دارم و مشغول کار کردن بر روی آن هستم.
یعنی در نمایشگاه آینده مجسمههای پوشیدنی را خواهید داشت؟
بله پوشیدنی را صدرصد در برخواهد داشت، ولی این نمایشگاهی که دارم راجع به آن صحبت میکنم ترکیبی از مجسمه و مجسمه های پوشیدنی خواهد بود، یعنی در واقع مجموعهای با دو موضوع پوشیدنی ها و مجسمه.
جذابیت مجسمه های پوشیدنی برای من این است که در شهر راه می روند. مهمانی می روند. مسافرت می کنند.
جذاب نیست هنر بر شما زندگی کند نه بر دیوار گالری ها؟! مجسمه های پوشیدنی خیلی اجتماعی هستند. معاشرت می کنند. این معاشرت آنها معاشرت نکردن های من را جبران می کنند.
به بخش مالی قضیه بپردازیم، آثار هنری خود را چگونه قیمت گذاری میکنید؟ قیمتی که قرار میدهید بر اساس متریال و مواد است؟ یا خیر؟
اگر راجع به مجسمههای پوشیدنی صحبت کنیم، بله یک زمانی فرمولی داشتم که خیلی مهندسی شده بود، اینطور حساب میشد که اثر ده تا جوش خورده، متریالش این بوده است پس قیمت انقدر تومان باید باشد، درواقع نگاه اوایل شروع به کار من اینطور بود که محاسبه میکردم چقدر این اثر از من زمان برده و چقدر برایش انرژی گذاشتهام پس نهایتا این مقدار قیمت نهایی باید باشد، اما بعدا فهمیدم این اعداد، اصولا این نتیجه را خواهد داشت که تو را از اتفاقات معنوی ای که در حین کار ممکن است رخ دهد دور کند و همهچیز را با قوانین و قاعده میسنجد، اما الان کارهای من دو تا سه دسته مختلف گرفتهاند، آن هم صرفا به خاطر اینکه دسته بندی مشخصی داشته باشند، الان خیلی اهمیتی به قیمت نمیدهم و البته خیلی حوصلۀ اینکه به گالریدارها قیمت تک تک مجسمه هارا بگویم را ندارم. بیشتر آثار را در دو دسته قرارداده ام و قیمتهای جا افتادهای را هم برای آنها در نظر گرفته ام،
نه راجع به قیمت فکر میکنم و نه مجسمه را وزن خواهم کرد که بدانم چند گرم نقره دارد و یا حتی اگر همان کار از نقره یا برنز باشد، آن کار برای من دیگر تفاوت قیمتی ندارد.
این برای مجسمههای پوشیدنی، اما قیمتهای مجسمهها را نمیتوان دستهبندی کرد، این قضیه یک مقدار سختتر است، اما من اصولا سعی میکنم قیمت آثارم را خیلی بالا نگیرم حداقل تا الان بیشتر دوست داشتم بیش کارهایم دیده شوندو به دست مخاطب برسند تا اینکه با قیمت بالا به فروش برسند.
خودتان را در هنر چگونه میبینید و دوست دارید سیاوش جرایدی چگونه دیده شود؟
چیزی که در مورد خودم میتوانم بگویم این است که سیاوش، آدم پرحرفی است که حوصلۀ حرف زدن ندارد، در واقع خیلیچیزها را میخواهم بگویم و در واقع علت اینکه کار میکنم و به هنر روی آوردهام که تمایلی ندارم حرف بزنم، هنرمندانی را هم خیلی دوست دارم که حرفهایشان را در کارهایشان بتوان دید، اگر هنر را به عنوان یک موجود انتزاعی در نظر بگیریم؛ باید در نظر بگیریم و ببینیم که اثری را که خلق کردهایم برای آن موجود انتزاعی چه میکند؟ یا چه حرفی را به دنیای هنر و یا جامعه اضافه میکند و چه چیزی برای جامعه خواهد داشت؟ این موضوع در طنز و کاریکاتور کمی شسته و رفتهتر است، در سینما قابل لمستر است، اما در هنر صامت و در نقاشی و مجسمه سازی و امثال اینها مقداری سختتر میشود، چراکه در آن کلام نیست، موزیک نیست، درک آن کمی برای مخاطب سختتر است و بیان آن هم برای هنرمند دشوارتر خواهد بود.
فارغ از اینکه مشغول مصاحبه با آرتیبیشن هستید، فکر میکنید اینکه کارهایتان را در یک مجموعۀ آنلاین قراردادهاید چه تاثیری در فروش، و یا چه تاثیری در مخاطب شما داشته است؟
در حقیقت کسی نمیتواند منکر تاثیر دنیای مجازی و اینترنت شود، حتی نمیشود که افراد از این دنیا خود را بیرون بکشند و جدا بدانند، امروز اگر فردی ایمیل نداشته باشد در واقع یعنی وجود ندارد، تمام شبکههای اجتماعی تبدیل شدهاند به باید زندگی امروز ما. حضور در یک گالری آنلاین هم استثنا نیست، هنرمند نمیتواند وجود این امکانات را نادیده بگیرد، به نظر من هر انسانی هنرمند، پزشک و یا هر کسی محکوم به نبودن خواهد بود، مثل اینکه چند دنیای مختلف داشته باشیم و تو فقط در یکی از این دنیاها حضور داشته باشی و در بقیۀ دنیاهای دیگر مرده باشی. این را به این دلیل نمیگویم که شما از آرتیبیشن آمدهاید، من همیشه به دوستان هنرمندم میگویم، چون تا زمانی که در این فضاها نیستید نمیتوانید حرف بزنید و یا نمیشود شما را دید و نگاهتان کرد. ضمن اینکه معتقدم وقتی کسانی حرفی برای گفتن و یا برای دیده شدن دارند، در دنیای مجازی وجود نداشته باشند، عدم حضور آنها در دنیای مجازی باعث خواهد شد افرادی که حرفی برای زدن ندارند پررنگ شوند، حالا همین آدمهایی که همۀ ما داریم میبینیم آدمهای عجیب و غریبی هستند که 50 هزار و 100 هزار فالوور دارند. ماجرای نگران کننده اینجاست که کسانی پر رنگ تر خواهند شد که میتوانند به جامعه آسیب بزنند، در واقع نبودن ما در فضای مجازی نه تنها فروتنی نیست، یا مبارزه نیست، درواقع یک نوع آسیب زدن و خیانت هم هست، درواقع داریم به افراد نالایق میدان میدهیم، این اینستاگرامرهایی که این روزها نقل مجلس ها و خلوت های ما شده اند خوب جای مانند شاملو ها و نیما ها و سپهری های امروزمان را پر کرده اند.
تاثیر آرتیبیشن بر روی کار شما چگونه بوده است؟
آرتیبیشن از کارهای من به فروش رسانده است، اما نه اینکه ملاک من فروش کارهایم توسط آرتیبیشن باشد اینکه کار فروخته شده باشد یعنی اینکه کار دیده شده است که فروخته شده، درواقع وقتی که کاری فروخته میشود احتمالا چند برابر، آن کار را مخاطبان دیدهاند، انتظار بیشتری هم از آرتیبیشن ندارم.
ممنونم از صحبتهای مفیدی که در اختیار آرتیبیشن و مخاطبان آرتیبیشن قرار دادید امیدواریم بتوانیم، همکاری مستمر ما ادامه داشته باشد و بیشتر و بیشتر از قبل محکمتر شود.
برای دیدن آثار جرایدی و سفارش خرید آثار ایشان کلیک کنید.