حسین منصور حلاج عارف و صوفی مشهور و بیپرو، دانشمند، شاعر و مبارزی استوار و خردمند در قرن سوم و جهارم هجری بود. وی در بیضای فارس به دنیا آمد. او را در به جرم خدا انگاری به دار آویختند در حالی که او این ادعا را رد کرده بود. از سویی خبر زنده کردن مردگان و بازگویی جملهی معروف «انا الحق» توسط حلاج او را به عنوان کافری در زمان خلیفه عباسی محکوم کرد اما بسیاری ازعرفا مسیری دیگر و برداشتی دیگر از این وقایع و گفتههای او دارند. در واقع او خود را خدا نمیدانست بلکه حقانیت خداوند را از زبان خود فریاد زد و خدا را در درون خود جست و یافت. آنچه آغاز مخالفت با حلاج را رقم زد، حضور او در شورشهایی علیه حکومت عباسی بود. یحیی یثربی استاد فلسفهی دانشگاه علامه طیباطبایی داستان بردار کردن منصور حلاج را ناشی از وقایع سیاسی میداند. همانطور که شبلی از عارفان وقت سیاست بلد بود و یک زمانی فرماندار نهاوند بود و پای دار حلاج ایستاده بود، وقتی او را شلاق میزدند، پایاش را قطع میکردند و میکشتند،آنجا حضور داشت و میگفت من را دیوانگیام نجات داد و او را عقلش کشت و این کنایه به همان رویکرد سیاسی حلاج دارد.
فقها تکفیرش کردند و در زمان مقتدر عباسی در ملاء عام شکنجه و به دار آویخته شد.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه حلاج نفوذ زیادی داشت، گفت: «دستگاه از کشتن وی نگران بود و حامدبن عباس، وزیر از هشتاد نفر عالم و روحانی در پای دار امضاء گرفت که ما حلاج را میکشیم و وزیر و خلیفه چندان میلی به کشتن وی ندارند».
همچنین پیروان حلاج نیز دستگیر شدند. «التوحید»، «الجواهر الکبیر»، «الوجود الاول» و «الوجود الثانی» از جمله مهمترین آثار او به شمار میآیند. در کتابهای دیگران، او را شعبدهباز و جادوگر خواندهاند.
در اثری که نسخهی یافت شده در کشمیر و مربوط به قرن 19 میلادی است در کتیبهی بالا و پایین
شعری از حافظ گذاشته شده است.
حَلّاج بر سرِ دار این نکته خوش سُراید
از شافعی نپرسند امثالِ این مسائل
ای دوست دستِ حافظ تَعویذِ چشم زخم است
یا رب ببینم آن را در گردنت حَمایل