نقاشی زنان؛ نقاشی زنانه
نخستین روز انقلاب روسیه هشتم مارس (معادل ۲۳ فوریه به تقویم قدیم روسی) 1917، روز جهانی زنان، روزی مهم در تقویم سوسیالیستی است که مصادف است با تجمع دهها هزار نفر، که اکثرشان زن بودند، در نوسکی پروپسکت، خیابان اصلی در مرکز پایتخت روسیه، پتروگرارد.... پیرو تقویم تاریخی این روز مهم، سهم خود را ادا میکنیم و بهانهای برای انتشار
این نوشتار فراهم میکنیم. این نوشتار خلاصه ای از پژوهشی به همین نام و مقالۀ انتشار یافته از آن توسط محمدرضا مریدی و معصومه تقی زادگان است که به مناسبت 8 مارس و روز جهانی زن، برای خوانندگان آرتیبیشن منتشر میشود.
زنان نقاشی تاریخ ایران:
در تاریخ نگارگری ایران میتوان نشانی از معدود زنان نقاش را یافت، نقاشانی مانند "نادره بانو" که زیر نظر آقا رضا، نقاش معروف دورهی شاه عباس صفوی نقاشی آموخته بود. آذر که در اواخر دورۀ افشاریه به استادی در نقاشی لاکی و قلمدان نگاری معروف بود. "شوکت الممالک شقاقی" که شاگرد کمال الملک بود. هم چنین زنان نقاش دوره قاجاریه ماند "ماه رخسار" ( دخترمیرزا تقی بازرگان معروف اوایل قرن یازده) "هما" که در تصویرگری به شیوۀ ناخنی مهارت داشت، "مهد علیا"( مادر ناصر الدین شاه) "توران فخر الدوله" دختر ناصر الدین شاه و.... اما حضور جدی زنان در عرصه نقاشی مدرن محسوستر است. پس از تثبیت نقاشی مدرن در دهه 1340 و آموزش دانشگاهی آن، بر تعداد زنان نقاش افزوده شد به گونهای که در سال 1357، بیش از 70 درصد فارغ التحصیلان این رشته زن بودند (آمار آموزش عالی). طبق پژوهشهای این تحقیق، نقاشی زنان به لحاظ شگردهای بصری، روشنتر، منظمتر، شفافتر و پُرتزیینتر از نقاشیهای مردان است. همچنین به لحاظ سبکی، سمبولیستیتر و دکوراتیوتر هستند.
هنر زنانه، هنرمردانه:
از دیرباز افتراقات سنتی میان زنانگی و مردانگی که در تقابلهایی چون بدنی و ذهنی، احساسی و عقلانی، عینی و شهودی تبلور مییابد؛ متمایز کننده هنر زنان و مردان بودهاند؛ به طور مثال نقاشی با مضامین عقلانی را مردانه و نقاشیهایی با مضامین احساسی را زنانه مینامند. یا به لحاظ موضوعی، نقاشی از فضای شهری، روستایی و نماهای بیرونی را مردانه و نقاشی از فضاهای داخلی و خانه را زنانه توصیف میکنند. همچنین نقاشی با رنگهای روشن، اصلی و تصویرهای سفاف و تزئین فراوان را زنانه و نقاشی با رنگها تیره، ترکیبی و تصویرهای مات و کم تزئین را مردانه. منتقدان بسیاری نقاشی گلها را زنانه خوانده اند زیرا از رنسانس تا اواخر قرن نوزدهم زنان در آکادمیها حق بررسی برهنگان برای فراگیری طراحی مدل زنده را نداشتند و همین امر زنان را به نقاشی گلها و طبیعت کشاند. در حالی که بسیاری از نقاشان مرد گلها را نقاشی کردهاند، مانند نیلوفرهای آبی اثر مونه و زنبقها و گلهای آفتابگردان اثر ونگوگ و... مثالهای نقض بسیاری برای رد این تمایزات وجود دارد.
نقاشی زنانه:
هنگامی که از هنر زنان سخن میگوییم، پیش از هر چیزی باید به تفاوت آن با هنر فمنیستی و هنر زنانه توجه کنیم؛ هنر زنان به آثاری اطلاق میشود که زنان خلق کردهاند، اما همانگونه که گفتیم هنر زنانه هنری است با فرض خصوصیتهای زنانه برای اثری که پدیدآورندۀ آن ممکن است مرد باشد. هنر فمنیستی نیز هنری است که موضوع آن را احساسات و تجربههای زیستی، عاطفی و هیجانی زن تشکیل میدهد، تجربههایی که با صراحتی بیسابقه به نمایش درمیآیند و تلاشی عامدانه را برای دستیابی به فرم و زبان زنانه منعکس میکنند.
به نظر لوسی لیپارد نقاشیهای زنانه دارای یک کانون مرکزی است و اغلب این مرکز تو خالیاست. در بسیاری موارد دایره یا بیضی است، جزئیات در آن مورد بسیار مورد توجه است و خطوط به صورتی افراطی به کار برده میشود، فرم ها و سطوح بسیار قابل لمس است و بسیاری از آثار دارای تاکید اتوبیوگرافیک هستند؛ یعنی برآمده از زندگی شخصی هنرمند هستند. گاهی نوعی شکست و قطعه قطعه شدن در آثار وجود دارد یعنی آثار نقاشان زن به صورت واحد و یک دست یک کلیت را تشکیل نمیدهد و از نظر لیپارد این کیفیت را میتوان در آثار "جورجیا او کیف"، "فریدا کالو"، "میریام شایپرو" دید. اما در دهه 1980 بخشی زیاد از نظرهای خود را تعدیل کرد. در این دهه فمنیستها رویکرد خود را در تاکید بر ذات گرایی زنانه و صفات متمایز کننده زنان از مردان تغییر دادند. آنها با خروج از وضعیت منفعل که سعی در تثبیت زنانگی داشت، به موضع گیری نسبت به فضای مردانۀ مسلط بر دنیای هنر پرداختند. تغییر الگوی بحث از تفاوت به نابرابری به تغییر در تعریف هنر زنان منجر شد. مقاله تاثیر گذار لیندا ناکلین در سال 1971 نیز با عنوان «چرا هنرمند بزرگ زن وجود ندارد؟» آغازگر جریانی شد که یک دهه بعد خود را در نقاشیهای زنان نشان داد. ناکلین پرسید چرا هیچ همتای زنی برای میکل آنژ، رامبرانت، سزان پیکاسو یا ماتیس و... نمیتوان یافت؟
او تاریخ هنر را تاریخ هنرمردان خواند.
پرسش از غیبت زنان در تاریخ هنر در حقیقت از محدودیتهای اعمالشده بر زنان انتقاد میکرد، محدودیتهای آموزشی، پرورشی و فرهنگی که مانع از حضور زنان در دنیای هنر گردید. اگرچه محصور بودن آنها در فضای خانه سبب گسترش هنرهای تزئینی بود، اما هیچیک از این هنرها در تاریخ هنر جایی نیافت. فمنیستها اعتقاد داشتند که تدوین تاریخ و فلسفه هنر به دست مردان باعث شده است که فقط آثاری در زمره هنرهای زیبا به شمار آید که مردها در آن تخصص و مهارتی بیشتر داشتهاند. آنها ریشۀ این ارزش داوریِ نابرابر را در فلسفهی هنر و زیبایی شناسی یافتند و تصمیم گرفتند که زیباییشناسی خاص خود و در نهایت فرمهایی مستقل از مردان را به وجود آورند. نخستین نقاشیهای فمنیستهای این دوره تصویرهایی بود که با آنچه مردان تا آن روز ترسیم کرده بودند تفاوتی فاحش داشت. آنها میکوشیدند با خلق تصویرهایی از بارداری و زایمان و تجربههای زنان سخن بگویند که به آنان هویتی منحصربهفرد میبخشید. هویتی که انتظار میرفت نظام استعاری خاص خود را به وجود آورد. آثار "مری کلی"، "سیندی شرمن"، "باربارا کروگر"، "جودی شیکاگو" نمونههایی از این نقاشیهاست.
تعدادی دیگر از هنرمندان فمنیست به جای خلق تصاویری از طبیعت بیجان و زندگی آرام که در هنرهای کلاسیک متداول است، به استفاده از مواد غذایی واقعی و فسادپذیر برای القای ذوق و عقاید خو روی آوردند و به نوعی با عقاید زیباشناسی سنتی مقابله کردند که هنر را به عنوان ارزش ماندگار قلمداد میکرد. آنها معتقد بودند که هنر باید به جای ارضای ذوق، سلیقه و لذت حاصل از چنین قراردادی موجب برانگیختگی تنفر در هنگام تصور احساس لذت شود. جانا استربک در سال 1987 در تابلویی به نام "پیراهن گوشتین برای تن بی اشتها" تخته هایی از گوشت گوساله به پارچه دوخت و برای مدتی نمایش داد. که با گذشت زمان گوشت تبدیل به مادهای سنگین و نمک سود و خشک شد که کنایه از بیماریهای روانی زنان داشت. اما رویکرد دیگر در زیبایی شناسی فمنیستی در دهه 1990 بر آن تاکید شد، کشف هویت جنسیتی در نقاشیهای زنان بود. از میان برد الگوهای محدود سنتی و دست یافتن به الگوهای جدیدی که در مسیر کشف ابعادی تازه از خود به وجود میآید.
هنرمندان پست فمنیست هم بنای کار خود را بر کوشش پیشینیان در کشف بدن، جنسیت و هویت جنسی قراردادند و نسبت به فمنیستهای دهه 70 و 80 میلادی کمتر رویکردی صریح و آشکار از نظر سیاسی دارند. آثاری موفق که زنان با تکیه بر فردیت خود خلق میکنند مبتنی بر تجربههای زیستی و در نتیجه متمایز از مردان است. خارج از این حیطه، هر تلاشی برای دست یافتن به زبان و فرمهای ناب زنانه به بیراهه رفتن است. هنر زنانه وجود ندارد، بلکه آنچه وجود دارد هنر زنان است. هنر زنان ملاکهایی عام از زیبایی، ظرافت و لطافت نیست که دستاویز منتقدان برای کم اهمیت جلوه دادن اثر هنری شود، بلکه با تجربه زیستی، زنان در اجتماع ملی، شهری، و مسائلی چون کارِخانه، پرورش کودک، و کار بیرون از خانه درارتباط است.