هنر هیچگاه صرفا بازتاب درونی یک هنرمند نبوده بلکه بازتاب درون و اجتماع هنرمند بوده است. تمامی آثار هنری لایههایی از معانی را در خود پنهان کردهاند که هریک از این لایهها بخشی از تفکر و جامعه و سیاست هنرمند را نشان می دهد. امروزه بسیاری از هنرها بیانگر مسائل زنان، سیاهان، محیط زیست و خیلی از مسائل مهم روز می باشد که ذهن هنرمند را درگیر کرده و باعث خلق اثر توسط وی می شود. مناسبترین جمله به هنگام بررسی رابطۀ میان سیاست و هنر جملهای است که در پایاننامۀ " آلن بدیو" در خصوص هنر معاصر گفته شده است: "انجام ندادن هیچ کاری، بهتر از مشارکت در اختراعات و خلاقیتهایی است که قبلا وجود داشته و توسط امپراطوری به رسمیت شناخته شده است" چیزهایی که با این حکومتها بهرسمیت شناخته شده و قابل رویتند را نباید هنر فرض کنیم. هنر سیاسی هنری است که توسط امپراطوری قابل رویت نبوده و رسمیتی ندارد و اولین بار هنرمند آن را دیده و بیان میکند. این یعنی خلق هنر و نوآوری! بدیو در سخنان کوتاه اما بسیار محکم و قوی خود در مورد رابطۀ میان هنرهای امروزی و ساختار مدرنی که در پایاننامۀ خود ارائه داده است، به توضیح در مورد هدف هنر در جهان معاصر میپردازد. منظور وی از امپراطوری، امپراطوری سنتی نیست که حکومت خودکامهای داشته باشد. هرچند وی در سخنان خود ابتدا از امپراطوری رم به صورت ویژهای سخن به میان میآورد. منظور وی از امپراطوری، سیستم مدرنی است که در بطن نئولیبرالیسم و کاپیتالیسم موجود است.
بخش بسیار مهم به هنگام بررسی هنر و سیاست خط سیر تاریخی این دو و ارتباط میان آنها در دورههای مختلف تاریخی است. البته باید به تعریف "هنر زیباییشناسی" که توسط "رانسیر" بیانشده و تفاوت آن با هنر مورد قبول افلاطون است، توجه کنیم. در تعریف افلاطون، هنر یک تقلید و نمایش نادرست و غیر حقیقی از جهان واحد است که هیچ تفاوتی بین هنر سیاسی و غیرسیاسی وجود ندارد ولی در تعریف "هنر زیباییشناسی" تفاوت آشکاری بین انواع هنرها میبینیم، تفاوت میان هنر اجتماعی و سیاسی و هنرهای دیگر. نگرش هنر زیباییشناسی امروزه کاربرد بیشتری برای ما دارد و نشانگر تفکر حاکم بر هنر و رابطۀ آن با سیاست در عصر جدید است.
در ادامه، وبلاگ آرتیبیشن تاریخچۀ کوتاهی از روابط بین هنر و سیاست و وضعیت فعلی آنها بیان میکند:
نگاه تخصصی به هنر: مارک والن معتقد است کل هنر سیاست است. زیرا به نظر او بسیاری از موفقیتهای هنری در قرن 20 بر مبنای سیاست کاپیتالیسم است که باعث سیاسی شدن کل هنر شده است. هنرمندان و آثار آنها نقش بسزایی در اتفاقهای سیاسی داشته برای مثال بسیاری از آهنگهای دهههای 70 و 80 نشاندهندۀ نفرت از جنگ ویتنام دارد و یا هنرهای مربوط به سیاهپوستان و بیماری ایدز نیز چنین بوده است. اینها صرفا مثالهای کوچکی از حضور تمام عیار هنر در سیاست و جامعه بودهاند. حتی هنرمندان با کارهای خود میتوانند نظر سیاستمداران را به مشکلات جهانی جلب کنند، مشکلاتی چون گرمی هوا، محیط زیست و...
حمایت مدرن و امروزی از هنر: با وجود اینکه امروزه هنرمندان از نقاشان و فیلم سازان گرفته تا مجسمهسازان و موسیقیدانان کمتر وابستگی به حکومت و حمایت آن دارند اما حمایتهای دولتی و فدرالی همچنان نقش مهمی در هنر دارند. در سال 1965 در یکی از کنفرانسهای ملی آمریکا تصمیم بر این شد که بودجههای ویژهای برای مجموعۀ هنر و موزهها در نظر گرفته شود.
هنر در قالب سیاست: هرچه هنرمند معیشت خود را از طریق فروش آثار خود بدست آورد و در موسسات خصوصی و نمایشگاهها فعال باشد کمتر به حمایت دولت نیاز خواهد داشت. با گذشت زمان هنرهای بصیری و اجراها بیشتر با سیاست در هم آمیخته شدند. هنرمندان درصدد بیان دیدگاه سیاسی خود و یا با تاکید بر مسائل مهم سیاسی هستند. برای مثال نقاشی معروف "گورنیکا" اثر پیکاسو بیانگر نفرت او از اعمال غیرانسانی در جنگ داخلی اسپانیا برای به قدرت نشاندن جنرال فرانکو بر مسند قدرت بود.
عکسالعملهای سیاسی: رکگویی و بیپروایی در هنر بعضا باعث عکسالعملهای سیاسی میشود. در دهۀ 50 میلادی، حکومت یک کمیتۀ تفتیش و بررسی را تشکیل داد تا در مورد بازیگران و کارگردانان هالیوودی تحقیق کنند. هدف از این بررسی پیداکردن هنرمندان کمونیست بود. در دهههای 80 و 90 گروهی درخواست قطعکردن حمایتهای مالی دولتی از هنر بودند چرا که به گفتۀ آنها هنر بر مذهب و نگرش سیاسی مردم تاثیر منفی میگذارد.
هنر و سیاست از مدرنیته به بعد: برای دیدن رابطۀ بین هنر و سیاست لزوما لازم نیست به یک دورۀ سیاسی خاص و یا مکتب و سبک هنری خاص توجه کنیم. هنر همواره با سیاست درهم آمیخته است حتی در زمانی که شعار "هنر برای هنر" شعار حاکم بر دنیای هنرمندان بود. از هنرهای تقلیدی گرفته تا هنرهای اصلاحی همواره هنر تحت تاثیر شرایط مختلف اجتماعی بوده است و با توجه به این شرایط شکلپذیری مختلف نیز داشته است. حتی در دوران ادبیات رئالیسم هنر نمایانگر وحشیگریها و زیباییهای آن دوران است.
در دوران نازی و شوروی بسیاری از دیدگاههای هنری سانسور شده و هنر صرفا بازتابی از ایدئولوژی نازیها و کمونیستها بود. اما در همین خفگان بودند هنرمندانی که فریاد خود را در آثار خود نشان داده و با دیکتاتوری به مبارزه پرداختند. مکتب آوانگارد که در اوایل قرن 20 ظهور کرد به مقابله با روزمرگی و عادیگرایی پرداخت و همهچیز را با نگاهی تازه دید. بعد از این مکتب، مکتبهای هنری جدید که در نتیجۀ اعتراض به برخی از وضعیتهای سیاسی و اجتماعی مثل جنبش سیاهپوستان و یا مکتب فمنیسم ظهور کردند. سورئالیسم و دادائیسم همگی برای مبارزه با سیاستهای جنگ بهوجود آمدند. هنرمندان در خلا و انزوا به خلق اثرهنری نمیپردازند. آنها بخش مهمی از جامعه هستند که با دیگر اقشار جامعه در هم آمیخته شدهاند. در نتیجه آثارهنری آنها بازتابی از دیدگاههای موجود از جمله سیاسی و دولتی در جامعه خواهد بود. از دوران رنسانس از شرق چین تا دنیای مدرن امروز در آمریکا، هنر نقش کلیدی در سیاست بازی میکردهاست. رابطۀ این دو بسیار پیچیده است و با وجود اینکه دولتمداران فضایی حمایتی از هنر داشتهاند اما هنر و سیاست بیشتر رابطهای خصمانه با یکدیگر دارند. این نوع از رابطه در عصر جدید بیشتر در این زمینه صادق است که هنرمندان از طریق آثارهنریِ خود دیدگاههای سیاسی خود را بیان میکنند و این تا جایی کشیده میشود که برخی از هنرمندان هنر خود را همچون بیانیۀ سیاسی در معرض دید همگان قرار میدهند. اگرچه در کل رابطۀ بین هنر و سیاست در عصر مدرن قرن بیستم بیشتر از آنکه خصمانه باشد، دوستانه شد.
"آی ویوی" و دانههای گل آفتاب گردانش: اثر "دانههای آفتابگردان" آی ویو شامل 100 میلیون سرامیک است که بیانگر رنگ، اندازه و شکل موجود در طبیعت است. تکههای سرامیک در چین و در زمان امپراطوری هزار ساله چین توسط 1600 هنرمند ساخته شدند که در آن زمان بیکار بودند. بعد از ساختهشدن این اثر "آی ویو" آن را درجایی نصب کرد که همه میتوانستند از روی آن گذر کنند. این اثر داستان چین، بیانگر اعتراض سمبلیک به تولیدات انبوه در چین، مشکلات اقتصادی، وضعیت بد و شکنندۀ کارگران و مشکلات فرهنگی موجود است.
"جرم معلق" اثر مایکل هیزر: اثر جرم معلق بهعنوان یک مجسمه متشکل از 340 تن خردهسنگ است که از معدن به کارگاه هنری انتقال پیدا کرده است این اثر همچون دانههای آفتابگردان بیانیۀ محکمی از عصر جدید میدهد. این اثر به صورت معلق بین جایگاه دوران مدرن و باستان موزه قرار گرفته و افراد از زیر مجسمه رد میشوند. این نماد سمبلیک بار زندگی است که همواره بر دوش بشر بوده است. هچنین این اثر هنری نشانگر نظام سرمایهداری است که بشر را تحت سلطۀ خود قرار داده و زندگی میلیونها انسان بیگناه را نابود کرده است.
جنبههای سیاسی و فرهنگی هنرهای خیابانی: شاید بتوان ادعا کرد که قویترین و بهترین نوع هنر سیاسی در خیابانها و متروپولها خودنمایی کردهاست. شما در متروهای نیویورک سبکهای مختلفی از هنرهای خیابانی را میبینید. دیوارهای ساختمانهای عمومی فضای جدیدی برای اعتراض به نابرابری جنسیتی، اقتصادی و سیاسی هستند. هنرهای خیابانی در قیاس با سایر سبک ها بسیار بی پرواتر و صریحترند. نکتۀ مثبت دیگری که در این سبک وجود دارد دیدهشدن آثار توسط میلیونها انسان در طول روز بوده است و آگاهی حاصل از این دیدهشدنهای شگفتانگیز است. بهتازگی چند نفر از جوانان آلبانی برای مقابله با نظام سرمایهداری کشور خود اقدام به ایجاد هنرهای خیابانی کردهاند.
نقاشیهای دیواری نشان میدهد که هنرهای تصویری در راستای آزادی سیاسی قدم برداشته است. پیش رفتن به سوی آزادی در تمامی اعصار تاریخ قابل رویت است که با توجه به شرایط تاریخی سبک هنر تصویری نیز تغییر پیدا میکرد. هنر قدرت خود را در جنبش آوانگارد و فمینیسم نشان داده است. هنر میتواند جهانگرایی جدیدی را خلق کند همانطور که بدیو میگوید: "بدون هنر و بدون خلق آثار هنری پیروزی از آن گروه فشار، پول و قدرت خواهد شد. سوال مطرح شده در هنر امروز مربوط به رستگاری سیاسی میشود، پس چیزی از سیاست در درون هنروجوددارد."
برای دیدن سایر مقالات آرتیبیشن به بلاگ آرتیبیشن مراجعه کنید.