حسین زندهرودی، کار خود را همیشه با هیاهو همراه کرده است. این آفرینش گر ستیهنده هربار - چه در آرایش مو و لباس پوشیدن و حرفهای غیرمتعارف زدن و چه با کارهای اولیه خود (طلسم و اوراد و یاوه نویسی در تابلو - از نظر مضمونی) واکنش شدید تماشاگران را برانگیخته، تا آنجا که پلیس تهران سرش را تراشید و خود با تماشاگران نمایشگاهش درگیر شد. اما، این تظاهرات غیرعادی مانع نشد که منتقدان، او را به عنوان یک نقاش آوانگارد و آغازگر موجی به نام نقاشی خط بشناسند و در اعتبار جهانی اش تردید روا ندارند.
حسین زندهرودی در گفت وگو با منوچهر آتشی (تماشا، شماره ۱۴۶، ۱۳۵۲)، عصیان خود را نسبت به محیط محافظه کار، و بیاعتنایی خلق به آثار نوظهور، آشکار میکند و درباره آثارش و واکنش تماشاچیان میگوید:
برای من مهم نیست که چه کسی کارم را میخرد، برای من تنها خلق تابلو اهمیت دارد نه چیز دیگر...بر خلاف عده ای که میگویند اثر هنری مثل بچه آدم است و باید همیشه ازآن باخبر بود، من معتقدم که اثر هنری چیزی زائد است که وقتی از انسان صادر شد، دیگر اصلاً به او ارتباطی ندارد... من اصلاً اصراری ندارم که بفهمم مردم درباره کارم چگونه فکر میکنند، چه قضاوتی میکنند یا با کارهایم چه میکنند... خلق اثر هنری برایم مهم است، خلق تازگی ... مردم اصلاً از نظر من اهمیتی ندارند. به نظر من، آنها مثل کورهایی هستند که به نمایشگاه آمده اند. من نقاشی برجسته نمی کنم، پس طبیعی است که کورها آن را نبینند و نفهمند... دوازده سال پیش که به ایران آمدم حس کردم که تنها شش یا هفت نفر هستند که کارم را میفهمند و حس میکنند. حالا فکر میکنم تنها دو - سه نفر به این تعداد اضافه شده است... آنها کسانی هستند که سعی میکنند شبیه من باشند و حسم کنند.
زندهرودی پس از گذراندن دانشکده و نمایش آثارش در آتلیه کبود، ۱۳۳۸ نمایشگاهی در پاریس تشکیل میدهد و از ۱۳۴۰ در آنجا مقیم میشود و گه گاهی نمایشگاهی از آثار خود در گالریهای تهران ترتیب میدهد. اگرچه پیش از زندهرودی، گروهی از نقاشان با خط و خوشنویسی بازیهایی کرده و از آن به صورتهایی در تابلوهای خود بهره جسته بودند، اما زندهرودی نخستین کسی است که به شکلی جدی از موتیف خط برای ایجاد کمپوزیسیونهای ریتمیکش، در نقاشی نو بهره جسته. او هوشمندانه ظرفیت پلاستیک خط نسخ و نستعلیق را شناخت. با دیدن آثاری که هنرمندان خط و نشانه پرداز چینی و ژاپنی و کشورهای عربی در زمینه نقاشی خط آزموده بودند، با نگاهی دیگر به سنت هنر تزئینی ما در تذهیب و سرلوحه کتابها، سیاه مشقها، دعانوشتهها و اوراد و طلسمهای چاپی و خطوط کتیبه و کاشی و نقوش تصویری اسطرلابها، بر آن شد از این مایه و جوهره در نقاشی خود سود بجوید. وی، برخلاف خوشنویسانی که بعدها به این موج پیوستند، بر این باور نبود که خوشنویسی و خط نویسی هنر است و صرف بازی با ترکیب آن، به خلق تابلو نقاشی میانجامد، بلکه از خط فارسی (درواقع حروف عربی) در ترکیب بندی نقاشی خود استفاده میکرد.
حسین زندهرودی در تابلوهای اولین نمایشگاه خود، مجموعه ای از اعداد و حروف را در ترکیب بندی هندسی رنگینی، که شباهت به اندامهای انسانی میبرد، جا داده بود. نوع استفاده از این اعداد و حروف، تقسیم بندی تابلوها و فضای حاصل، یادآور اوراد و طلسمات کتابهای کهنه خطی بود. بعدها کار خود را به نحو دیگری پی گرفت و به حروف و تکرار آن برای ساختن ریتم وهارمونی لازم برای کمپوزیسیونهای رنگین خود پرداخت. در این کار، گاه پارههای رنگ، حوزههایی بودند که حروف را در خود جا میدادند و گاه حروف حامل رنگ پارهها بودند. بعدها حروف مستغنی از رنگ، ایجاد کمپوزیسیون را برعهده گرفتند.
زندهرودی میگوید:
من وقتی در کارم خط مینویسم منظورم خوش خطی نیست، مفهوم دیگری برایم وجود دارد. مثلاً میخواهم یکنواختی یک زندگی طولانی را با تکرار یک حرف نشان دهم؛ میخواهم در یک صحنه یک تراژدی به وجود بیاورم. خلاصه، این کار را برای زیبایی نمی کنم؛ و حالا روز به روز از زیبایی دور میشوم و در کارهای اولم حروف با قوانین خوشنویسی نوشته میشد.اما حالا این طور نیست.فقط مفهوم کلی برایم مطرح است و زیبایی حروف برایم مهم نیست... نقاشی میتواند حالتی از خط را داشته باشد، یادآور خط باشد، اما خط به تنهایی نقاشی نیست.
زندهرودی حرف را گرفت و با آن به صورت یک عنصر ترکیب شونده با رنگ و فضا، به خلق آثار خود پرداخت. شاید سیاه مشقهایی که نشانگر تکرار حروف نه سطرها و بیتها بودند و چیزی جز تکرار و تناسبات خود را عرضه نمیکردند، نزدیک تر از هر سرمشقی به کارهای زندهرودی باشند. نقاشی خط، حاصل تجربه هنرمند نقاشی است که در ترکیببندی و فضاسازی کارش از عنصر و مایه خط نیز استفاده میکند. برخلاف گروهی که کارشان "خط نقاشی" است، اینان خوشنویسهایی هستند که با تکرار میراث گذشته فن خطاطی و با استفاده از فوت وفن نقاشی به تزئین دست نوشته خود میپردازند. درواقع، این خوشنویسان و نه نقاشان، میخواهند فن خطاطی را با آب و جلای نقاشی اعتباری ببخشند. خوشنویس با اتکا به شعر قدیم و مفاهیم دلپذیر آن بر رونق کارخانه خود میافزاید، همانطور که در موسیقی ایرانی، آوازه خوان به کمک شعر و مفاهیم زیبای آن صورت خود را میآراید. در خوشنویسی نیز مثل موسیقی، باید ارزش ذاتی این دو رسانه را - جدا از ارزش افزوده شعر فارسی - بررسی کرد. چه چیز کار خط ارزشمند است و چه عنصری در آواز اساسی است و - جدا از مفاهیمی که ادبیات بدان عرضه میکند - در نظام ارزشهای هنری آیا جایی دارد؟
زندهرودی درست از این نکته و پرسش شروع کرده است. خط فارسی، حروف منفرد یا ترکیب شونده آن، به ازای ارزشهای تصویری و تجسمی خود مورد استفاده هستند، نه به مدد عناصر تزئینی که فن خوشنویسی بر آن میافزاید یا مفاهیم ادبی که بدان اعتباری فراتر میبخشد. او به فرم نه محتوای سطر و حروف و به ارزشهای بنیادی حروف در ساختن یک کمپوزیسیون میاندیشد و روزبه روز در این قلمرو پیشتر میرود که حرفها با دگرگونی و مسخ و تداوم و تکرارشان، در عرصه خلاقیت هنرمند چه دنیای بصری میآفرینند و به عنوان یک موتیف در نقاشی چه کارکردی دارند.
زندهرودی میگوید:
من به فرم خیلی معتقدم و روی آن کار میکنم. خیلیها فکر میکنند برای من تنها به وجود اوردن زیبایی مهم است. خیلیها فکر میکنند من میخواهم خوشنویسی کنم. درحالی که اصلاً این طور نیست. حتی میتوانم بگویم که در مورد خط، کار من درست برعکس خوشنویسی است. من میخواهم بدنویسی کنم، مسأله مهم این است و فرم باید ایده ام را بیان کند. گاهی هنگام کار به فرمهایی برمیخورم که میتوانند برایم مفاهیم زیادی داشته باشند و حتی به عنوان یک نماد به کار روند. در کارهای تازه ای که بازنجیر کردهام، حرف ن برایم آنقدر مفهوم پیدا کرده است که در بسیاری موارد از آن به صورت استعاری استفاده کردهام. به نظر من، فرمها میتوانند گویای روابط انسانی باشند و معتقدم، از آنجا که صفات و خصوصیات انسانی تنها در چیزهای خوب خلاصه نمیشوند، فرمهای هنری نیز نباید تنها نشان دهنده زیباییها باشند. بیان تمام صفات بد انسانی به همان اندازه هنر است که بیان خوبیها. هنر مثل یک طبیعت خالص است و باید از همه چیز حرف بزند... من ماجرای سپتامبر سیاه را در نمایشگاهی تصویر کرده ام، تابلوها از یک رشته حرف هـ تشکیل شده بود که ضمناً هریک فرم سر انسان را داشتند.
در یکی از نمایشگاههای برگزارشده در موزه هنرهای معاصر، نقاشانی شرکت کردند که به نحوی از موتیفهای سنتی و هنر ملی (به تعبیری به شیوه سقاخانه) در کارشان استفاده کرده بودند و زندهرودی هم جزو همین هنرمندان بود. بعدها این گروه نتوانستند به تجمعی برسند و مکتبی به وجود بیاورند، همانطور که گروه پنج یا گروه آزاد.
زندهرودی درباره انتساب خود به سقاخانه و ریشه الهامش میگوید:
برای این که روشن شود بگویم که بیانگذار این مکتب من بودم... اما میخواهم با این قضیه مخالفت کنم. بدین ترتیب که، یک مکتب وقتی به وجود میآید که عده ای در یک زمینه و حالت خاص قرار بگیرند و هرکدام جستوجوهای جداگانه ای در جهان مختلفی بکنند و این زمینه را قوت دهند و آن را تبدیل به مکتب کنند. اما، اینجا درست برعکس است! کسی شروع میکند و بقیه دنباله رو هستند ۰۰۰ بله، فقط اسمی گذاشته اند و هرکس یک چشم و ابروی قاجاری کشیده و چندخطی هم زیر آن نوشته است، خود را نقاش سبک سقاخانه دانسته است. اینها با این کار عده ای از جوانها را ازبین برده اند. وقتی جوانها میبینند که چنین چیزهایی هست و عدهای در برابرش به به و چه چه میکنند، حس جستوجوگری خود را ازدست میدهند ... این را بگویم که من بیشتر بر هنر اسلامی تکیه دارم نه هنر ایرانی ۰۰۰ من مرتب به کشورهای اسلامی سفر میکنم، نه تنها ایران بلکه مثلا به مراکش یا قاهره میروم و، در ضمن، در تمام نمایشگاههای هنر اسلامی هم شرکت میکنم؛ مثلاً، اخیراً در استراسبورگ نمایشگاهی از هنر اسلامی برپا بود و من تنها هنرمند مدرنیست آنجا بودم و خیلی خوشحال شدم که مثلاً کار من در کنار خط حضرت علی ع به نمایش درآمده بود.
زندهرودی به سفارش یک ناشر فرانسوی - که ترجمه فرانسوی قرآن را منتشر میکرد- به مصور کردن این کتاب آسمانی پرداخت. دو سال بر سر این کار هم همت گماشت و شصت و چهار طرح تهیه شد، که در آن هنرمند گوشه چشمی به سرلوحه و تذهیب نسخ خطی قرآن داشت. چاپ این آثار، که به صورت سریگرافی چاپ میشد، هشت سال طول کشید و بیش از چهل ودو طرح آن چاپ نشد.
زندهرودی در این باره میگوید:
من تحت تأثیر مذهب بودم، تحت تأثیر ایران بودم... تحت تأثیر عرفان بودم... واقعاً به قرآن فکر میکردم؛ مثلاً، وقتی در قرآن میخواندم "الف، لام، میم"، این برایم خیلی جالب بود. این الف، لام، میم چیز آبستره ای است. رمزی در آن نهفته است. چیز عمیقی در آن وجود دارد؛ و من به آن میاندیشیدم. من به این ترتیب از قرآن الهام میگرفتم.
یک سال بعد در گفتوگویی درباره پشتوانه فرهنگی و هنری اش توضیح میدهد:
از روز اول قصد من این بود که شخصیت جدیدی به هنر دنیایی بدهم. برای من هنر ایرانی یا الهام گرفتن از مایههای ایرانی اصلاً مطرح نبود. اوایل خودم فکر میکردم کارم دنباله هنر اسلامی است. باید بگویم که اگر نوعی نزدیکی بین کار من و هنر اسلامی وجود داشت، یک نوع نزدیکی فرهنگی بود، نه نزدیکی استتیک. بعدها حس کردم که کارم دنباله هنر به مفهوم مطلق آن است و به جای خاصی بستگی ندارد. خیلی از کارهایی که بعدها به وسیله نقاشان دیگر انجام شد، دنباله روی از کارهای من بود. تعبیری که من میخواستم در هنر به وجود بیاورم چیزی بود که بسیاری از هنرمندان در جست وجوی آن بودند. من فکر میکنم در جستوجوی جهانی هنرمندان برای تبدیل هنر دکوراتیو به هنر خالص سهم زیادی دارم... من آن قدر پرشده ام که میتوانم تا آخر عمر خلق کنم ... الهام خود را پیشتر گرفته ام. الفبای کار خود را پیدا کرده ام. وقتی شما الف و ب را یادبگیرید و کوه را ببینید و برف را ببینید، میتوانید درباره آنها چیزی بنویسید... من حتی در اروپا جزو لیست نقاشان آوانگارد هستم. من باید بقیه را به سوی خود بکشم، نه این که به سوی آنها بروم... آفرینش دلیل زندگی من است.
نمودار رشد قیمت آثار حسین زنده رودی در 5 سال "حراج تهران"